رونیکارونیکا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

رونیکا ضربان قلب مامان و بابا

مسافرت مامان و بابا

امروز به سمت تهران پروووووووووووووواز کردیم . منو و علیرضا و رونیکا کوچولو (توشکمم) البته باید نامه پرواز با خودم میبردم که به پزشک هواپیما تحویل بدم که مانع از سوار شدنم به هواپیما نشن. چه پرواز لذت بخشی بوووووووووووووووود. قراره فردا هم بریم رشت پیش مامان هما. حسابی واسه خونمون دلتنگ بودم . برا هوای بارونیه رشت و قدم تو خیابونای خیسش.
25 خرداد 1392

دکتر رفتن ماما

امروز نوبت دکتر داشتم اونقدر عجله کردم که دیگه ایندفعه رو دیر نرسم آخرش کار دست خودم دادم پام رفت روی تیغ چسب نواری و کلی خون اومد فردا صبح نوبت سونوگرافی دارم. ...
25 خرداد 1392

اولین حمام دادن مامان و بابا

دیگه تنها شده بودیم مامانااااااااااا رفته بودن امروز خودمون واسه اولین بار دخترمون رو بردیم حموم منو بابا علیرضایی بابا بزرگی هم امشب اومدو واسه اولین بار نی نی ما رو دید .  
25 خرداد 1392

حرکت به سمت جلووووو!

عشق مامان.....امروز وایه اولین بار اینهمه سینه خیز به سمت جلو رفتی ، کلی ذوق کردم ، کوچولوی ما کم کم میخواد داه بره دوستت دترم نفس ماما 
23 خرداد 1392

4 ماهگی جوجووو

4 ماهه شدی ........... دخملم امروز واکسن 4 ماهگیشو نزد چون که تهران مهمان بودیم. قراره هفدهم وقتی که رفتیم رشت دخترمو ببریم واکسنشو بزنه .  
17 خرداد 1392

بندر گناوه

واسه اولین بار کوچولمون رو بردیم بندر گناوه واست 1 پیراهن زرد خریدیم که انتخاب بابایی بود چقدم رنگش بهت میاد مامانی ولی باید بزارمش تو کمدت که یکم بزرگتر بشی بعد بپوشی.....ای جااااااان   ...
30 آذر 1391

سالگرد عقد

امروز سالگرده عقد منو بابایه . صبح رفتیم کنار دریا و اونجا صبحانمونو خوردیم. مامان جونی چند روز دیگه قراره قدمای کوچولوتو بزاری تو خونمون . منو بابا علیرضا خیلی ذوق اون روزیی رو داریم که تو به جمع دو نفرمون اضافه بشی . مامان و بابا فدای قدمای کوچولوت........... بووووووووووووووس  
4 آذر 1391